کد مطلب:88688 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:344
ترجمه: پرهیزگار بر كسی كه با او دشمنی دارد ظلم روا نمی دارد و بخاطر كسی كه دوستش دارد گناه نمی كند. شرح: مولی در این دو فراز اشاره به دو مطلب مهم می كنند، یكی اینكه پرهیزگار اگر به واسطه معیارهای انسانی اسلامی با كسی عداوت و دشمنی پیدا كرد، ظلمی بر او روا نمی دارد، با اینكه زمینه و انگیزه ظلم كه بغض و عداوت است موجود است و دیگر این كه اگر بر حسب همان معیارها با كسی دوستی ورزید به خاطر دوستی مرتكب گناه نمی شود، برای رضا و خشنودی او پا روی اصول اعتقادی خود نمی گذارد، معمولا اگر انسان با كسی دشمن شد، شیطان وسوسه می كند كه به او ضربه ای زند، و توجیهاتی نیز در جلو پای او می گذارد، كه چنین و چنان كن، او بود كه به تو اهانت كرد، او بود كه حق تو را پایمال كرد، او بود آبروی تو را برد، او بود ستم به تو روا داشت... حتی اگر خودش نتواند در برابر او بایستد، نفس می گوید دوستان دیگر خود [صفحه 524] را ببین و وادارشان كن او را تنبیه كنند و گاهی می گوید، ادب كنند یعنی وجهه اخلاقی به مسئله می دهد، در حالی كه عمل خود و دوستانش ضد اخلاقی است. از طرف دیگر وقتی انسان دوستی پیدا كرد، دلش می خواهد هر چه او می گوید، انجام دهد و این در عشقهای مجازی بین دو جنس مخالف بیشتر است، خدا نكند پسری عاشق دختری نااهل یا برعكس دختر عاشق پسری نااهل شود، كه چه بسا این عشق و محبت كاذب انسان را كور و كر می كند و حتی پا روی اعتقادات و اصول مسلم و پذیرفته شده عقلی و نقلی می گذارد، و دست به گناه آلوده می كند و محدودیتهای مرزهای الهی را می شكند، چه بسا پسر جوان به خاطر محبوبش بی نماز و بی اعتقاد می شود و فكر می كند اگر در برابر این دوست معشوقش نماز خواند و ظواهر دین را رعایت كند، امل و غیر مترقی است و چه بسا دختر بواسطه این كه پسری را دوست می دارد و او نااهل است و خانواده اش بی حجاب است، دست از حجاب خود می كشد و حریم عفت را می شكند! مولی در این دو فراز مرز حب و بغض را مشخص می كنند، كه نباید از محدوده ی شرعی خارج شود. مثل بعضی قضات و یا امراء جور مباش، كه وقتی بغض كسی را به دل گرفتند، در صدد ظلم به او هستند و نه مثل كسی باش كه به خاطر دوست داشتن كسی، اگر خلاف كرد، حكم شرعی او را نگوید به خاطر حب مفرط به همسرش، دلش نمی آید، بگوید چادر نازك و جوراب نازك مپوش چون رنجیده خاطر می شود بدین ترتیب خدا را می رنجاند، تا همسرش رنجیده نشود! حكماء گفته اند محبت پنج نوع است: طبیعی، مثل محبت اولاد، ارادی مثل محبت دوستان و یاران، شهوی (از روی شهوت و میل درونی) مثل محبت همسران، نفعی مثل محبت انعام كنندگان و الهی مثل محبت اهل خیر.[1]. پرهیزگار واقعی به خاطر هیچكدام از این محبتها و دوستیها مرز و حدود را [صفحه 525] نمی شكند. به خاطر دوستی، خلاف مكن، حق را ناحق مكن، ستم به دیگری منما. حب و بغض دو نیرو در روان آدمی است، كه یكی جذب و دیگری دفع می كند، در صورتی این دو نیرو خوب عمل می كنند كه برآیند حاصل از اینها تحقق منویات الهی باشد، حب و بغض نباید انگیزه ای برای تجاوز و شكستن حدود باشد، بلكه باید وسیله ای برای سرعت دادن به حركت معنوی باشد. به خاطر بغض دیگری ظلم به او مكن، كه مولی فرمودند: «البغی سائق الی الحین، ظلم و تجاوز انسان را به هلاكت می برد.»[2]. بغی شوم است گرد بغی مگرد مرد را از صف بقا ببرد فكر مكن اگر به او ظلم كردی هنری كرده ای و پیروزی و افتخاری نصیب خود كرده ای، كه مولی علی (ع) فرمودند: «لا ظفر مع البغی، با ظلم، پیروزی حاصل نمی شود.»[4]. هر كه از راه بغی چیزی جست ور ظفر یافت منفعت نگرفت مرحوم الهی، در ذیل فراز «لا یحیف علی من یبغض» چنین گوید: ز بد خواهی گرش خاطر غمین است به دشمن هم نخواهد جور و بیداد دری غیر از نكوكاری نشاید [صفحه 526] ستمگر شمع جان خود گذارد ستمگر بر هلاك خود تواناست ستمگر خوار سازد خویشتن را كسی كو ناتوان را ستم كرد بیندیش از جفای خلق و هشدار به نیكی كوش و در بیداد مخروش چو تیر نیك و بد جست از كمانت جهان آئینه وش هر نقش بندد و گر گرید ز دستت دل فكاری حكایت شنیدم گفت: مرغ ناتوانی مباش ایمن ز آه خسته جانم ستمدیده چو آه از دل برآرد نكرد این نكته گوش آن باز و ناگاه نكرد طعمه اش آن ناتوان را بر آن صیاد نیز این رفت بیداد بر آن گرگ از جفای آسمان باز چه آمد بر پلنگ تیز چنگال گر امروز از تو مسكینی بنالد مرحوم الهی در ذیل فراز «و لا یاثم فیمن یحب» گوید: دل روشن نسازد از گنه تار ز عصیان رنج نپذیرد به جانش [صفحه 527] چرا جان در تبهكاری و بیداد دلا در راه عصیان چند تازی به خود چون شمع خواهی سوختن را زهی نادان كه خود را خوار سازد ز قرب درگه حق روی تابد [صفحه 529]
(لا یحیف علی من یبغض و لا یاثم فیمن یحب)
بغی بیخ حیات را بكند
ناگه اندر كف فنا فكند[3].
ظفر از راه او عنان برتافت
پس چنان است آن ظفر كه نیافت[5].
نه هرگز بر جفایش در كمین است
كه جانش راست زیب دانش و داد
به روی دوست یا دشمن گشاید
روان خویشتن را تیره سازد
هلاك خود نخواهد هر كه داناست
روان را زار سازد خسته تن را
دو عالم خویش را زار و دژم كرد
كه بیند كیفر خود هر جفا كار
نسازد دهر كیفر را فراموش
خودی، گر نیك پنداری نشانت
اگر خندی به رویت باز خندد
بگریاند جهانت روزگاری
كه صیدش كرد باز سخت جانی
كه باز چرخ سوزد از فغانم
بر ستمگر شرار قهر بارد
به شكل تیر صیادی شد آن آه
كه داد اندر كف صیاد جان را
كه با وی گرگ خونخواری در افتاد
پلنگی چیره شد چون مرغ و شهباز
تو دانی در جهان این بوده احوال
دگر روزی سپهرت گوش مالد
به راه دوستان آن نیك رفتار
كه آساید روان دوستانش
در اندازد كه یاران را كند شاد
كه خود سوزی و یاران را نوازی
برای دوست بزم افروختن را
به عصیان، تا دگر كس را نوازد
كه قرب دوستان را باز یابد.
صفحه 524، 525، 526، 527، 529.